خادم| سید مهدی بامشکی، شاعر، مداح و مبارز انقلابی. متولد سال ۱۳۱۷ در محله عیدگاه مشهد و ساکن محله سیدرضی در حال حاضر. او با آهستگی و شدت موج انقلاب حرکت کرده است؛ از پخش شبانه اعلامیه تا حضور در صف اول تظاهرات گسترده علیه حکومت پهلوی و رفتن روی ماشینها و سر دادن شعارهای انقلابی از پشت بلندگوها.
این حرکت بی هزینه و بی درد سر هم نبوده است؛ ساواک چند باری او را دستگیر کرده، اما پس از چند ساعت و به دلیل نداشتن مدرک کافی آزادش میکنند که برود. او مداحی را از ۱۸ سالگی شروع کرده و تا به امروز ادامه داده و میگوید: «افتخار میکنم به شغلم». از دیگر نقاط عطف زندگی او دیدارهایی است که با امام خمینی (ره) در مکانها و زمانهای مختلف داشته است.
سید مهدی بامشکی در ابتدای صحبت و در معرفی خود به محل زادگاهاش اشاره میکند و میگوید: من در محله عیدگاه به دنیا آمدم، اجداد ما هم در همان محله بودند. مشهد قدیم چند محله معروف داشت؛ نوغان و عیدگاه و بالاخیابان و پایین خیابان.
شاید ۱۰۰ سال هم میشود که مسجد و حسینیه بامشکیها را در محله عیدگاه داریم که هر ساله مراسمهای عزاداری را در آن برگزار میکنیم و ۱۰۰ سال است سفره میاندازیم. او ادامه میدهد: تا دیپلم در مدرسه مکرم درس خواندم، آن مدرسه هم در همان محله عیدگاه بود. در کلاسهای قرآنی هم شاگرد مرحوم عابدزاده و شهید آستانه پرست بودم.
او خیلی زود میرود سروقت روزهای پر هیجان فعالیتهای انقلابیاش و به یاد میآورد: اعلامیهها یا نوارهای سخنرانی امام خمینی به دست تعدادی از روحانیان قابل اعتماد میرسید و آنها اعلامیهها را تکثیر یا از روی نوارها پیاده میکردند و به جلسات قرآن و جلسات مذهبی میآوردند و صد تا صد به کسانی که اعتماد داشتند میدادند تا پخش کنند.
پخش اعلامیهها شبانه انجام میشد. یکی دو باری هم ساواک به من مشکوک شد و دستگیرم کرد، اما، چون اعلامیه همراهم نبود و مدرک کافی نداشتند بعد از چند ساعت ولم میکردند.
او ادامه میدهد: مسجد شکفته و جفایی که هر دو در خیابان تهران بودند، از مساجد انقلابی و فعال محسوب میشدند، گاهی همین اعلامیهها را شبها در این مساجد میخواندیم. بعد به خاطر خطری که ما را تهدید میکرد دو سه نفری همراه ما تا در خانه میآمدند.
«سید روحا... موسوی خمینی» نامی بود که پای اعلامیههای زیادی خوانده نوشته شده بود و چهرهای که آن روزها شاید بیشتر از هر چهره مردمی روی کاغذ چاپ میشد. بامشکی جوان هم بارها این نام را شنیده و آن صورت را دیده بود. همه اینها کششی در او به وجود آورده بود که صاحب این نام و آن چهره را ملاقات کند.
میگوید: برای اولین سالگرد رحلت آیتا... بروجردی که در مرقد مطهر حضرت معصومه در قم برگزار شد، به همراه تعدادی دیگر از دوستان به قم رفتیم. در قم که بودم دنبال خانه امام گشتم، پیش از آن عکس ایشان را دیده و اعلامیههایشان را خوانده بودم.
رفتم توی بازار و از کسبه و مغازه دارها پرسیدم: «شما میدانید منزل آقای خمینی کجاست؟» آنها میدانستند و آدرس دادند. وقتی رسیدم دیدم درِ چوبی کوچکی نیمه باز گذاشته بودند. وارد شدم و در قسمت بیرونی که مخصوص ملاقات و میهمانها بود نشستم. افراد دیگری هم بودند که از شهرهای مختلف آمده بودند، اما از مشهد من تنها آنجا بودم.
او به لحظه ورود امام و اولین دیدار را چنین به یاد میآورد: بعد از چند دقیقه آقا وارد شدند، درست مثل عکسشان، مردی با ابهت بودند. رفتند و پشت میز کوچکی که یک قرآن و رساله روی آن بود نشستند و با افرادی که آمده بودند، تک به تک احوالپرسی کردند و از هر کدام پرسیدند که از کدام شهر آمدهاند. حال من را هم پرسیدند و وقتی گفتم از مشهد آمدهام، گفتند برای ما هم دعا کنید.
بامشکی خاطرنشان میکند: مردم زیادی به دیدن امام میآمدند و باید فرصت و فضا را در اختیار آنها هم قرار میدادیم، بعد که چند نفر دیگر آمدند برای اینکه خیلی شلوغ نشود، اجازه رفتن گرفتم. این اولین باری بود که امام خمینی را ملاقات کردم. یادم هست که چند ماه بعد از این دیدار هم ماجرای مدرسه فیضیه پیش آمد.
او در ادامه مرور خاطرات انقلابیاش به یاد میآورد: من خانهام را به سمت کوهسنگی منتقل کرده بودم، در دکتر بهشتی مسجدی به نام حضرت زینب (س) داشتیم که در این مسجد هم مداحی میکردم و بعضی شبها شعارهایی هم میدادم که یک بار روزنامه خراسان هم عکس مرا با خبری در مورد اعتراضهای مردمی چاپ کرد.
او اضافه میکند: ما و تعدادی از همسایهها به خانههایمان زنگ کشیده بودیم که اگر یک وقت نیمه شبی ماموران به خانه کسی هجوم بردند با زنگ زدن بقیه همسایهها را خبر کنیم تا بیایند و جلوی آنها را بگیرند. یک سری رمزهایی هم بین خودمان داشتیم که مثلا پاچه شلوار پای راستمان را میزدیم توی جوراب یا آستین دست چپ را میزدیم بالا، این کارها برای این بود که وقتی در حال فعالیت، مثلا پخش اعلامیه هستیم، نفوذی و ساواکی وارد جمع ما نشود.
او ادامه میدهد: روز عاشورا سال ۱۳۵۶ با تعداد زیادی از دانشجویان که از دوستداران دکتر شریعتی بودند و افراد دیگری که حضور داشتند، هیئتی راه انداختیم و به سمت حرم حرکت کردیم. اشعاری گفته بودم که بخشی از آن اینطور بود:
کو اثر ز مامون / کو نشان ز هارون
زیر پای شه گشت /، چون غلام و مدفون
سلطنت فنا باشد / دین حق به پا باشد
یا بقیه ا...
این اشعار را روی پردههایی نوشته بودند و با همان پرده نوشتهها راه افتادیم سمت حرم. من اینجا رئیس هیئت بودم. بست بالا خیابان بودیم که شلوغ شد و ریختند که ما را جمع کنند. گفتند: «رئیس هیئت کیست؟»
گفتم: «ما رئیس نداریم، رئیس ما امام حسین (ع) است، ما همه سرباز او هستیم.» گفتند: «تشکیلات را کی راه انداخته؟» گفتم: «تشکیلاتی نیست، روز عاشوراست و آمدهایم عزاداری.» ماموران هیئت را متفرق کردند و مرا هم نیم ساعتی نگه داشتند و بعد ولم کردند بروم.
این فعال انقلابی به دومین دیدارش با امام خمینی در کربلا اشاره و آن خاطره را چنین بیان میکند: در اردیبهشت سال ۱۳۵۷ سفری به کربلا نصیب ما شد. من و همسرم به زیارت مرقد مطهر امام حسین (ع) رفته بودیم که یکی از خادمهای حرم که فهمید ما ایرانی هستیم گفت: «اگر بعد از نماز بمانید آقای خمینی مشرف میشوند.» ما هم ماندیم و بعد از نیم ساعت امام با چند روحانی دیگر که همراهشان بود، تشریف آوردند.
من تا ایشان را دیدم بلند شدم و دست و عبای ایشان را بوسیدم و همسرم هم عبای ایشان را بوسید. بعد رفتند گوشهای و با همراهان مشغول نماز شدند و من هم به ایشان اقتدا کردم و نماز خواندم. این بار دومی بود که امام را دیدم.
او در ادامه صحبتهایش میرسد به تاریخ مهمی که به یکشنبه خونین مشهد معروف شد؛ نهم دی ماه ۱۳۵۷. میگوید: از دو ماه مانده به پیروزی انقلاب تظاهراتها از مسیرهای مختلف انجام میگرفت که از طرف آیتا... مرعشی و آیتا... شیرازی اعلام میشد، یک روز از میدان شهدا تا حرم، یک روز از فلکه برق تا حرم، یک روز از خیابان نواب تا حرم و همینطور ادامه داشت تا اینکه انقلاب پیروز شد. در بعضی از این تظاهرات در کنار ۱۰ - ۱۵ نفر از روحانیان مبارز در صف اول بودم و جمعیت زیادی هم پشت سر ما حرکت میکردند.
از دو ماه مانده به پیروزی انقلاب تظاهراتها از مسیرهای مختلف انجام میگرفت
بامشکی به یاد میآورد: در تظاهرات روز نهم دی ماه ۱۳۵۷ از در منزل آیتا... مرعشی حرکت کردیم، حضرت آیت ا... خامنهای جلو بودند و ما هم پشت سر ایشان. رفتیم سمت استانداری و بیمارستان امام رضا (ع). ایشان روی ماشین رفتند و پشت بلندگو گفتند پیرها، و بچهها و زنها کنار بایستند که اگر عوامل رژیم حمله کردند آسیب نبینند، ولی جوانان در صحنه بمانند. بعد تانکها حمله کردند، خیابان مملو از جمعیت بود و در آن شلوغی چند نفر زیر تانک رفتند که ناگهان شلوغ شد و سر و صدا و شعار و فریاد یا حسین (ع) از دل جمعیت برخواست.
این مداح و مبارز انقلابی خاطرهای از تحصن در حرم مطهر در اعتراض به بختیار، نخست وزیر وقت دارد و در این باره میگوید: بعد از اینکه بختیار اقداماتی را برای جلوگیری از ورود امام به ایران گرفت، من به همراه حدود صد نفر دیگر در تالار تشریفات حرم مطهر تحسن کردیم که روز به روز به جمعیت متحصنین اضافه میشد. ما بست نشسته بودیم و خواسته ما این بود که بختیار فرودگاه را باز کند تا هواپیمای امام بتواند در مهرآباد بنشیند و تا زمانی که این کار را نکند ما هم دست از تحصن بر نمیداریم.
او در ادامه میگوید: روزی که امام به ایران آمدند، به مدرسه رفاه تهران رفتند. آن روز من هم آنجا بودم. جمعیت خیلی زیادی آمده بود و مردم میخواستند امام را ببینند. ایشان هم در طبقه اول جلوی پنجره بزرگی ایستاده بودند و برای مردم دست تکان میدادند و احساسات آنان را پاسخ میگفتند. این سومین باری بود که ایشان را دیدم.
خواستههای مردمی علی رغم مقاومتها و کشتارهایی که از طرف عوامل حکومت پهلوی و کسانی که منافع خودشان را در خطر میدیدند، به ثمر نشست و انقلاب پیروز شد. بامشکی در مورد انگیزههای مردمی برای انقلاب میگوید: مردم انقلاب کردند به خاطر اینکه بی بند و باری بود، کاباره بود، مردم دین دار ناراحت بودند و اگر کسی اعتراضی میکرد بازداشت و راهی زندان میشد.
او بعد از انقلاب به کار و کاسبی خودش برگشت و حرفهای که به آن علاقه داشت را ادامه داد و مداح ماند. در این خصوص میگوید: انقلاب که پیروز شد برگشتم سر کار و کاسبی خودم. آن زمان فروشگاه لوازم یدکی هم داشتم. البته مرحوم آیتا... طبسی پیشنهادهایی به من دادند، ولی نمیدانستم قرار است چه اتفاقی بیفتد، عدهای رفتند و پستها را گرفتند. ولی من به کار خودم برگشتم و به شغل مداحی افتخار میکنم.
یکی از مهمترین رخدادهای پس از پیروزی انقلاب، برگزاری رفراندوم یا همه پرسی در سال ۱۳۵۸ بود. در این همه پرسی مردم میبایست یکی از گزینههای «آری» یا «نه» به جمهوری اسلامی را انتخاب میکردند که پس از شمارش آرا، بیش از ۹۸ درصد شرکت کنندگان به جمهوری اسلامی پاسخ «آری» داده بودند.
بامشکی روزهای رای گیری را اینطور به یاد میآورد: امام خمینی فرموده بودند: «من به جمهوری اسلامی رای میدهم» این نشانهای برای ما بود. تا پیش از آغاز رای گیری درمساجد و مجالس مذهبی مردم را به رای دادن به جمهوری اسلامی تشویق میکردم.
روز رای گیری مقام معظم رهبری و عدهای از علمای بزرگ در سالن مهران حضور داشتند. در آن روز من هم مثل خیلیهای دیگر میرفتم و افرادی را که میشناختم میآوردم که به جمهوری اسلامی رای بدهند. هیئتها و جلسات قرآنی زیادی بود که مرا میشناختند، به همین خاطر اعتماد هم داشتند و پای صندوقهای رای آمدند.
هنوز عرق پیروزی انقلاب به تن مردم خشک نشده بود که عراق به کشور ما حمله کرد. بامشکی در مورد آن دوران میگوید: زمان جنگ در خیابان چهنو و خیابان تهران کمکهای مردمی را جمع میکردیم که به جبهه ارسال شود.
آیتا... شیرازی هم روزهای جمعه بعد از نماز جمعه میآمدند کوچه چهنو، روی صندلی میرفتند و سخنرانی و مردم را به اهدای کمک به جبههها تشویق میکردند. ۱۰-۱۵ کامیون پر میشد و میفرستادند به جبهه و من در این زمینه فعال بودم.
در انتهای صحبتمان در مورد مداحی و شاعری از او میپرسم که میگوید: ۱۸- ۱۹ ساله بودم که مداحی را شروع کردم؛ و الان بیش از نیم قرن است که به همین کار مشغولم و به آن افتخار میکنم. شاعری را هم از دوران جوانی شروع کردم، در دوران انقلاب شعارهای بعضیها را که پشت بلندگو بودند را من مینوشتم.
اما به طور جدی از سال ۱۳۷۰ شروع به نوشتن شعرهایی در مورد ائمه و مخصوص عزاداریها کردم. او اظهار میکند: تا کنون ۱۲ عنوان کتاب از جمله آوای محرم، اشکهای محرم، آوای عاشورا، گل واژه حسینی، گلچین حسینی، کوثر ولایت، دوستت دارم حسین (ع)، در انتظار مهدی (عج) و ... چاپ کردهام که شامل جمعآوری اشعار شعرای مختلف در مورد ائمه بوده و حدود ۱۰ تا ۱۵ درصد از اشعار این کتابها نیز از سرودههای خودم است.
* این گزارش پنج شنبه، ۲۱ بهمن ۹۵ در شماره ۲۲۶ شهرآرامحله منطقه ۱۱ چاپ شده است.